سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چه با وقار میروی به سمت جاده ها هنوز                 به امتداد جاده ای که هست تا خدا هنوز

سکوت میکنی چرا به پرسش همیشه ام                    چرا غریبه ای چرا ،چرا چرا ،چرا هنوز

من آن غروب مرده ام در امتداد زندگی                   تو ای طلوع صادقم صدا نکن ،مرا هنوز

که دور مانده ام جدا ،نمی رسم به جاده ها                به امتداد جاده ای که هست تا خدا هنوز

 

 

ای سفر کرده قلب من !ای گریز پا ،بیدار .ای شتابنده ،تشنه دیدار .آیا نمی دانی ؟هیچ خونی نیست که به رگهای مرده سر بزند ..............تا با تو همصدا شود .حتی نای من ،حتی نوای من .آن هم گرفته از اشک است این هم شکسته از اندوه .

ای سفر کرده !قلب من !ای سفر کرده هجرتی بگزین ........آرامش این فرشته زیبا را من دیده ام ،با جامه های سبز بهاری رنگ ،در بازی طلایی ماهی ها ،در اشک ابر ،زمزمه باران در گردش ،در ریزش

آرامش این نهفته پیدا را ،من دیده ام ،در آیه های روشن بی آهنگ ،در ساقه های سبز حقیقت ،در شاخه شکفته باورها ،در جوشش ،در جنبش ...من دیدم این فرشته بی آهنگ ،با جامه های سبز بهاری رنگ ،بر روی غنچه های یقین ،آرمیده بود .میدانم !میدانم رنج ها را چگونه باید نوشید واین درسی ست که تو آموزگارم بوده ای .یک جرعه از مدام ماتم تو ،گلوی عالمی را گرفته است .این رنج، رنج تمامی نسل هاست .من فریاد خسته دردم را ،که درد حقارت نیست از درس تو به زمزمه شوق کشانده ام .اگر خنده ام درد آلود است ،ملامتی نیست که اشکم سرشار از شادی است .در وسعت سبز تو ،حقارت رنج ها را دیده ام .ای آموزگار ظرافت تو این گونه رنج ها را تحقیر میکنی ؟همیشه تو را با خونی که از لبهایت می جوشید وبا دلی که از گلویت سر میکشید ،می شناختم .امروز می بینم تو تمامی قلبی بزرگ هستی ،نه در سینه شکسته من که در سینه هستی .

خون تو بر رگهای خالی من که عطش را تجربه کرده است ،سرشاری می بخشد .امروز تو همچون نوایی بلند نه در من ،که در نای هر ذره ،زمزمه می شوی .نگاه تو به آسمانی که ستاره هایش افسرده بود ،خورشیدها می بخشید وچشم تو در زمینی که سبزه هایش خشکیده بود چشمه ها آفرید

ای سایبان حلم ،ای قامت صبوری ،من را درین قیامت ماتم بپادار ..مردان راه نشسته اند .دستی باید .!

پدر مهربانم ،اگر روزی هدف زندگیم کمرنگ شد ،اگر از مشکلات زندگی شانه خالی کردم اگر نا امیدانه به زندگی نگریستم ،اگر روزی مرا خسته ورنجور می پذیرید ِمرا مانند همیشه که به گرمای دستت نیازمند بودم بپذیر که هنوز نیازمندم .نگذاریدزیر بار یک  سراشیبی دیگر زندگی خم شوم .

،

 

 

التماس دعا .یاعلی

                   


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/8ساعت  10:40 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

با اینکه پر از ناله صد بغض کبودیم          

                                              ما یک شبه این عشق وجنون را نسرودیم

گفتیم که با عشق بمانیم در این راه

                                            ماندیم ووفادار به این قافله بودیم

با نام خدا لاله شکوفا شد واکنون   

                                             ما وارث چشمان پر از کشف وشهودیم

بر خاک ارادت سر تسلیم نهادیم

                                             هرچند که فریاد خروشنده رودیم

ای کاش که دل سالک این راه بماند

                                            با بال وپر عشق خدا گرم صعودیم

  

سلام به همه همسفران بیابان عشق : 

 

عشق هرجه که قدم گذارد زیرو رو میکند آنچنان که با یک تجلی بر کوه آنرا به رقص آورد ،اکنون که به حکم (و هو معکم اینما کنتم )معشوق همه جا هست وبه هر دلی قدم می نهد سخت تر از آن کوه سنگی نباشیم که :

جسم خاک از عشق برافلاک شد                              کوه در رقص آمد وچالاک شد

بارها شنیده ایم که سیدبن طاووس شبی در سرداب مقدس امام زمان (عج)این گونه شنیده که امام زمان فرمودند  :شیعیان ما از وجود مایند ،آنها از زیادی خاک بدنهای ما ساخته شده اند وبا آب ولایت ما عجین گشته اند .

وچقدر قشنگ است ومایه فخر ومباهات که جنس دل من وتو ،از جنس چشمان امام سجاد (ع)،دستهای مهربان امیرالمومنین (ع)،قدمهای مبارک امام صادق (ع)و ذات مقدس خانم فاطمه زهرا وحضور گرم مولا مهدی صاحب زمان و.......باشد .

اصلا رفقا جایی شنیده ام لباس گناه وعصیان برای  خوب ها عاریه ای ست  وکاش لباس عاریه ای برایمان سخت آید .روزی که استاد تفسیر در مورد آیه زیبایی صحبت میکردند خودم با چشمهای بهت زده ،دنیایم را سیاه دیدم با غربتی سرشار و دردی زلال ،خودم را دراین حس غریب دیدم ،دلم نیامده که دوباره در مورد یکی دیگر از آیه های  زیبای سوره حدید بیان نیاورم تا خداوند به بیان مطلبم کمکم کند .در ؛آیه 20 سوره حدید خداوند میفرمایند (اعلمواان الحیوه الدنیا لعب ولهو وزینه وتفاخر بینکم وتکاثر فی الاموال ولاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتریه مصفرا ثم یکون حطاما وفی الاخره عذاب شدید ومغفره من الله ورضوان وما الحیوه الدنیا

اگر ابتدای آیه را دقت کنیم گفته میشود (اعلموا)یعنی قبل از اینکه بخواهد مطلبی ارائه داده شود ابتدا تاکید می کند که حواستون جمع باشد ،بدانید آگاه باشید .بعد ادامه را میفرمایند .بیاییم از نوزادی یک بچه را مرور کنیم ،کودک دائما در حال بازی وسرگرمی ست بازی که دو طرفه ست یعنی حواسها حسابی پی بازیست .این بازی کردن در کودک ادامه پیدا میکند تا به مرحله

نوجوانی برسد ،مرحله بازی در این قسمت از زندگی تقریبا تمام میشود .دیگر انسان در این مرحله به دنبال لهو میرود .لهو هم به هرگونه سرگرمی که انسان رو از وظایفش ،تعبداتش دور کند گفته میشود .مثل افراط در بازیهای کامپیوتری ،،استفاده نادرست از این ابزار ،دم شدن زیادی با رفقا و........بعد که این مرحله نیز خودش را به پایان رساند جوان میل به زینت کردن پیدا میکند ،زینتی که در دختران وپسران طی خود آرایی وآراستگی معنا میشود که این زینت هم در عین اینکه مدح شده از طرفی زیادیش هم منع میشود ،تا جایی که جوان ازین مرحله نیز می گذردوبه مرحله فخرفروشی ومباهات می رسد .بیشتر دنبال این میشود که افتخاراتش را به دیگران معرفی کند ،حالا بعضی ها در جهت منفی ،بعضی ها هم در جهت مثبت .که آن هم در حد خودش مناسب است .تمام این مواردی که گفتم کمی از تفسیر این آیه خلاصه میشود ،که خداوند دنیا را مثال کودکی زده که در این مراحل سرگرم است (لعب ولهو وزینت وتفاخر و....)براستی چرا دنیایی که فانی ست ما را در این حد سرگرم میکند ؟در صورتیکه باید پلی باشد که از مواهبش استفاده کرد برای رسیدن به آخرت نه برای رسیدن به خود دنیا .

بیاییم کمی رو راست باشیم ،هیچ کس که نمی بیند حداقل بیاییم با خودمان رک باشیم ،تا کی میخواهیم سر خود کلاه بگذاریم یا کلاه گیس ،که زشتی ونداری خود را نبینیم .نمیترسیم که یک وقت باد بیاید وراحت کلاهمان را ،کلاه گیسمان را ببرد ؟آنچه که باعث وحشت ماست ،تنها روبه رو شدن با خودمان است .این که ما باشیم وصورت واقعی خودمان ،آنچه هستیم با تمام خلقیات وخصوصیاتمان .بیشتر طالب جمعیم ،چون چهره ای که آنجا از ما ساخته میشود با آنچه که میدانیم وهستیم وفرار میکنیم ،کیلومتر ها فاصله دارد حکایت همان فیل است ،می آمد دم چشمه آب بخورد ،عکس خودش در آب می افتاد او هم میترسید وفرار میکرد ،باز می آمد و.........نمیدانست که او از خودش میترسد .

پس بیاییم تا دیر نشده بر نفس خود فریادی بزنیم وفکری به حال خود کنیم .

                                  

                                        التماس دعای فراوان .یازهرا (س)

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/1ساعت  6:50 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

آواز کوه مقدّس

زندگی ما در این دنیا تفسیریست از غربت وهجرانمان وفقط موقعی که فرصتی پیدا میکنیم شیدای مبدا ومعاد میشویم .وسودای شعله شدن ورسیدن به مقصود .جز این همیشه درگیریم .بارالها آیا این فقط منم که اشک قلمم بر قلب برگها وبرکه ها می چکد ،یا اینکه همه گلها با من آواز گریه می خوانند ؟تو نمیدانی من چقدر ((روزهای مهتابی ))و((شبهای آفتابی ))را دوست دارم .تو نمیدانی که از تونل دلهای پاکتان، آنسوتر از قله های افلاک چند صد کیلومتر عطر صداقت جاریست ؟آیا ما گل خدا را در هیچ صبح صادقی ،به تلاوت سینه های سپیده جو سپرده ایم ؟مگر نمیدانیم که شاخه نباتی می آید که از نگاهش ناز می تراود و از گریبانش پاسخ نیاز .آری یکنفر می آید واز رودخانه نگاه ما می گذرد .بر سر در خانه هایمان می ایستد ،پرچم سبز نسیم را به اهتزاز در می آورد ،ما را به قله های بیداری می برد ،همه جاده های خاکی جهان امروز را به آسفالتهای معنویت فردا می دوزد ،وبعد به پلهای آسمانی پله می بندیم واو به ما می گوید((سلام!احوال دلتان چطور است ؟بچه های قلبتان خوبند؟نوه های نیتتان بهتر شده اند ؟))بعد هم می آید و روبروی دیده های دانایی ما مینشیند ومی گوید ،هان مواظب باشید ،سایه های اهریمنی را بپایید .با لهجه های فرعونی تکلم نکنید .از نخل بخل بالا نروید کیسه های کینه را تخلیه کنید .پرچم رجم شیطان را بر در خانه های ذلتان بیاویزید .گلها را هیچگاه گول نزنید .لباسهای دلتان را فقط روی بند بندگی به گیره بیاویزید .مثل زنبق برق بزنید .مثل لاله شاهد حسن یوسف جانها شوید .مثل شقایق در قایق لیاقت بنشینید .

بیاییم تا دیر نشده طبق آیه 12 سوره حدید ،دست بکار شویم .((الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله .........))((آیا وقت آن نرسیده ای کسانی که ایمان آورده ایدقلبهایتان را برای خدا خاشع گردانید ؟)) براستی رفقا آیا وقت آن نرسیده ؟

نکند داستان فرعون را تجربه کنیم نمیدانم دقایق عمر فرعون را شنیدید یا نه ؟فرعون که در میان امواج دست وپا میزد .می فهمد آن عذابی که موسی هشدارش را میداد فرا رسیده و میبیند خدای موسی ،بنی اسرائیل را از غرق شدن نجات داد ،پس فریاد برمی آورد و می گوید :ایمان آوردم که خدایی جز آنکه بنی اسرائیل به آن ایمان آوردند نیست ومن در برابر او تسلیمم .موسی مرا نجات بده !

اما دیگر کار از کار گذشته جبرئیل مشتی گل ولای برداشته و بر دهان فرعون می کوبد و با افسوس می گوید ((حالا ایمان آوردی وقبل از این لحظه در فساد وتبه کاری غوطه میخوردی ؟ فرعون نگاه میکند ،جبرئیل را که به صورت بشری متمثل شده ،باز می شناسد ،او را جایی دیده بود ...............

به سرعت از خاطرش می گذرد .آری روزی همین شخص بود که به دادخواهی پیش او آمد ،گفت :_ای فرعون شکایتی دارم

_شکایتت را بگو ،رسیدگی میکنم .

_غلامی دارم او را بر دیگر غلامانم مسلط کردم و کلید خزائن خود را به او سپردم .حالا او به ادعا در آمده و سرکشی میکند

_بد بنده ایست ،اگر بدست من افتد ،او را در دریا غرق میکنم تا هلاک شود .

_ای سلطان !تمنا دارم این حکم را برایم مرقوم و امضا نمایی .وفرعون به دست خود این حکم را برای آن بنده بخت برگشته امضا کرده بود ،برای خودش .

افسوس و صد افسوس .

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/20ساعت  5:44 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

بنام او که خوشنویس است و نخواهد بد نوشت

 

امام صادق (ع)یکی از ده معرفتی را که خداوند بر آدمیان ضروری ساخته ،شناخت ابلیس معرفی کرده و امام کاظم (ع)نیز واجب ترین مجاهدت را جهاد در برابر وی دانسته است

به فرموده پیامبر ابلیس همانند خونی در رگ ،در وجود آدمی جریان می یابد .دل آدمی مسکن ورگهایش راهگذار اوست .به هوش باشید که جز با فضل و کمک الهی نمی توان بر او غلبه کرد .براستی به این نکته ساعتها باید اندیشید :دشمنی که برای آدم وحوا سوگند یاد کرد که خیرخواه آنان باشد ،ولی ایشان را فریفت وسبب اخراجشان از بهشت شد و هبوط به کره خاکی را برایشان رقم زد ،با فرزندان آدم که سوگند یاد کرده تا همه آنان را بفریبد و با خود به دوزخ ببرد ،چگونه عمل خواهد کرد ؟

بر اساس روایت ،ابلیس هنگام ولادت هر یک از بنی آدم حاضر میشود و از همان آغاز شیطانی را بر او می گمارد .تا در طول حیات وی را بفریبد .افزون بر آن ابلیس خود نیز همچنان به همراهی اش ادامه میدهد .که وی هنگام هبوط از جایگاه قدسی ملائک به خداوند گفت :به عزت وجلال وعظمتت سوگند ،از فرزندان آدم جدا نمی شوم تا آنهنگام که روح از جسمشان جدا شود .

کوشش برای ترویج برهنگی ،اقدام دیگر ابلیس است که خداوند همه فرزندان آدم را از فروافتادن در آن دام شیطانی بر حذر داشته است .(یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطن ...ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءتهما ) (اعراف آیه 27 )شاید به همین جهت گروهی از مفسران معنای فاحشه (کارزشت )درایه بعد را طواف متداول در عصر جاهلیت به صورت برهنه دانسته وآنرا مصداق فحشا معرفی کرده اند .اکنون نیز این حقیقت برای همگان روشن است که ترویج برهنگی وفحشاء ،جریانی ویران گراست .که از سوی شیطان رهبری میشود .در روایات بسیاری از زنان با عنوان دامهای ابلیس نام برده شده است .براین اساس در روایات نگاه به نامحرم ،و لمس وبوسیدن آنان تیری مسموم از تیرهای ابلیس دانسته شده است .

                                          گفت شیطان که بما اغویتنی         

                                                                               کرد  فعل خود نهان دیو دنی

                                       گفت آدم که ظلمنا نفسنا         

                                                                                 او نبود از فعل خود غافل چو ما

                                   هر که آرَد حرمت او،حرمت بَرَد   

                                                                                 هر که آرَد ،قند لوزینه خورَد 

                                                              

بر اساس روایتی دیگر ،ابلیس نزد یحیی بن زکریا بیشتر حضور می یافت تا روزی حضرت از وی خواست دامها وابزارهای فریب خود را به او بشناساند .ابلیس پاسخ را به فردا موکول ساخت .و روز بعد با چهره ای شگفت انگیز و به همراه اسباب و ابزارهای بسیاری در برابر حضرت یحیی ظاهر شد و پس از معرفی آنها مبنی بر آنکه با برخی، ادیان نادرست را زیبا جلوه میدهم و با برخی زنان را به آراستن خویشتن فرا می خوانم تا بوسیله آنها دیگران را مفتون سازم و با برخی به ترویج موسیقی مبتذل و رقص می پردازم و نخستین راهی که با آن مومنان را به دام می افکنم ،زنان هستند . اگر ازین دامها با اطاعت خداوند رستند ،از دریچه گرد آوری ثروت حرام ،از طریق جلوه گر ساختن طمع وحرص اقدام میکنم .واگر با پناه بردن به خداوند از آن دام رهیدند میکوشم تا بوسیله شراب آنان را به چنگ آرم . آنقدر این کارها را تکرار می کنم تا به یکی از آن راه ها آنان را بفریبم . حتی اگر از پرهیزکارترین مردم باشند


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/13ساعت  6:40 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

بنام خدا

تقدیم میکنم  به تمامی معلمهای عاشق سرزمین عشق .

 اسب زین شده سرزمینم را به سوی تو کوچ میدهم تا دیگر بهانه شقایقهای وحشی را نگیرد .وسبزی نگاهت را برایم به ارمغان آورد .ستاره گمشده سرگردان آسمانم را نیز به سوی تو راهی میکنم تا او هم به پرواز پرستوهای شبگرد اعتماد داشته باشد .اما پرندگان عاشق دیار عشق را برای خود نگه میدارم تا آنها را گرو بگیرم تا دوباره صدای قدمهای طنین اندازت را بروی دیواره گلی قلبم احساس کنم .

     بگوی جان مسافر ز رنج ها چونی ؟               ز رنج ما وز رنج جهانیان چونی ؟
    ز دشمنان وز بیگانگان زیانت نیست         که از دو چشم تو دورند ،ز آشنا چونی ؟

روزگار با توام !!چوب جسم من وتو ،فکر کوته بین من وتو ،بت های ادعای من وتو ،غرور نخوت وخودپسندی من وتو ،همه در سایه سار عصای روحمند بزرگوارانی چون علامه شهید مرتضی مطهری ،روح را در کالبد جسممان پذیرفته .شما همان هایی هستید که با لطافت خدایی، سازگار دارید .وبا آن روح لطیف خدایی که در ما دمیده اید .ومکررش کرده اید دیگر در چیزی مردد نمی مانیم .
معلم عزیز ،عشق زیبایم ،ساعتهایی که تبلور اشکهایم با نگاه تو آشتی کرده اند را به یادگار می سپارم .اینبار به حقیقت میگویم تو را برای خود می خواهم .می خواهم برایت از ساده بودن بگویم .از احساس نیازم ،از کوچه های تاریک عشق سالیان دور متمالی ام .،از بی رحمی فریادهایی که در خودم حبس شده اند وآسمان ابری که خیال آفتابی شدن ندارد .وهیچ ستاره ای که نمی تواند خودش را با آن وفق بدهد .
می ترسم .می ترسم که راه زیادی در پیش داشته باشم ونتوانم این مسافت طولانی را پشت شیشه های آرزو تحمل کنم .و در پیشگاهت شانه خالی کنم .فقط میخواهم بدانی آشیانه ای برای قناری قلبت در نزدیکی آشیانه قناری کوچک قلب خودم میسازم .تا روزگار به حرمت این همسایه گی دیگر نگاهت را از نگاهم جدا نکند .وزخم رفتن همسایه قلبم را بر من یادگاری نگذارد .
میخواهم ستاره های آسمان را بشمارم تا خوابی بروم که مگر در خواب حس قشنگ روزهای سبز شاگردی را بچشم .یک ستاره . دو ستاره . سه ستاره و………………


نوشته شده در  سه شنبه 86/2/11ساعت  8:22 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

         بنام خدا

                           من خراباتی ام ،از من سخن یار مگو         گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه  

                          من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم          ازچنین کور تو بینایی ودیدار مخواه

                          چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا               غیرهذیان سخنی از من بیمار مخواه

این صدای توست که برای من زیباترین کلام است وشیواترین موسیقی .واین صعود است به سوی رنگین کمان سادگی  ومن پرواز میکنم به جایی که در آن فقط عشق است وبس .اشکهایم دوباره سرود خود را تکرار می کنند .ومن ترانه غمگین عشق را در قلب خود حس میکنم . یکی بگوید غروب به پایان رسیده وحال وقت طلوع است .پس باید زمزمه کرد عشق را در حضور آفتاب . پس باید شتاب کرد وعشق ورزید به امید و حک کرد نور را در پیشانی زمین .نه انگار سکوت نیز گاهی زیباست . اما باید سکوت را شکست و همسفر با باد شد وقدم گذاشت بر چمنهای سبز خیال و صدا کرد هر آنچه خوبی را .آری باید سکوت را شکست و قنوت را زمزمه کرد .خدای من !نمیدانی در دل خاموشم چه آتشی افروختی .نمیدانی در شبستان سینه ام چه قندیلی آویختی .نمیدانم چگونه مرا از معبر لحظه ها وقرن ها گذر دادی . من ایمان آوردم من خودم را باور کردم من جام عشق را نوشیدم .و این را باور دارم که عشقی که هر روز چون چشمه جوشان تازه نگردد می میرد ولی می بینی خدای من ،من مست مستم .چگونه می توانم تو را ستایش نکنم .چگونه می توانم تو را سپاس نگویم .از روزی که تو عطش را به من هدیه دادی دریای طوفانی در دلم سرگردان است .چه خواب خوبیست .دیگر از خواب بیدارم مکن .نمیخواهم  از خواب بپرم .نمیخواهم به خود بیایم .چون آنوقت قلبم را در حال مردن می بینم .و رگهایم را از خون خالی .هیچ کس دیگر مثل تو نمی تواند برای همیشه دلم را  خواب کند . ای نسیم زندگی وای رویای باغ سبز خیالم ،محبتت را می ستایم و بر عشقت سجود می کنم و دوستت دارم در میان انبوه سادگیها و می خوانمت در آفتاب بی قراریها .

 

مولای من !بی تو برگی زردم

به هوای تو می گردم

که مگر بیفتم درپایت

ای نوای نایم

به هوای تو می آیم      

که دمی نفس کنم تازه در هوایت

تا فدا کنم جان و دل برایت

 

کاش خدا را برای همیشه در خودمان حس می کردیم ،هر روز و هر ساعت و هر لحظه .خداوند در وجود ما و دنیای ما تجلی می کند . اما چرا صخره های سنگی دل ما در هم نمی ریزد .؟چرا صعق الهی ما را مست و بیهوش نمی کند ؟باید عاشقش شد ،باید صفات زیبایش را در خود متجلی کرد حیف نیست او به این زیبایی باشد و ما عاشقش نباشیم ؟

چو رسی به طور سینا ،ارنی بگو تو مگذر

چه خوش است از او جوابی ،چه تری چه لن ترانی 

ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد

تو که با منی همیشه چه جواب لن ترانی

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی

ارنی نگفته ،گفتی دو هزار لن ترانی .

««علامه طبا طبایی »»


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/6ساعت  5:1 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

 بنام خدا

 عشق من ،خدای من حرکتم را در بازی زمانه روزگار که مرور میکنم . بیقرارانه آنقدر طی میکنم تا سرگردان جاده توحید تو شوم .تا ردپایم را در سایه ایام گم نکنم .من هنوز میتوانم عاشقت باشم .چون تو را باور دارم .نگو نمیتوانی ،من همان ستاره ام همان ستاره ای که در آسمان آبی راه کهکشان را تمام میکرد .ودوباره به سوسو زدن مشغول بود .میترسم ای خدا .از هوای ابری میترسم ،پناهت را هیچ هنگام از من دور نکن .نگذار بوی رفتن بدهد .
یکی از آثاری که همه ابعاد وجودی انسان را مورد توجه وعنایت خویش قرار داده ،صحیفه سجادیه است که از آن به ((انجیل اهل بیت ))و ((زبور آل محمد )) یاد میشود .صحیفه سجادیه میراث گرانسنگی از قرن اول هجری و از جمله مهم ترین ومعتبرترین منابع اسلامی پس از قرآن کریم است که برخی از آن با لقب (اخت القرآن ) یاد نموده اند .این پست را اختصاص میدهم به بیان لذت خواندن انتهای نیایش یازدهم در دعای صحیفه سجادیه ،نیایش مردی از تبار فاطمه (سلام الله علیها )) نمیدانم از کدام قسمت این دعا بگویم فقط مختصر توضیحی به عبارت ((یوم تبلو اخبار عبادک انک رحیم بمن دعاک ومستجیب لمن ناداک
))
((
و در آنروز که بندگانت را می آزمایی ،پرده ای را که بر گناه ما کشیده ای در برابر همگان برمگیر .تویی که بر هر کس که تو را بخواند مهربانی وتویی که به هر کس که تو را ندا دهد پاسخ میگویی
))

چه باشد ای چراغ روشن عشق             مرا راهی دهی در گلشن عشق
چه باشد ای صفای شام عاشق               برآری از محبت کام عاشق

 گفتم :سیر ایده آل زندگی انسان کمال جو ،چگونه است ؟
گفت:دوران توانایی وتلاش را به عاشقی گذراندن ،دوران ناتوانی و افت جسمی را به سلامت سر کردن ،و در پای توبه ای مقبول داشتن .
گفتم :مقصودو مراد از عاشقی چیست ؟

گفت : همواره به یاد معشوق بودن ،پیوسته قدردان وسپاسگذار خوبی ها ومحبت های او بودن وهمیشه تابع وپیرو ومرام او بودن .
گفتم :کدامین معشوق شایسته چنین رفتاری از جانب عاشق است ؟

گفت :فقط خدا
گفتم منظور از به سلامت سر کردن دوران ناتوانی چیست ؟

گفت :یعنی به وقت فراغت از کارها ،چشم نپوشیدن از انجام آنچه محبوب می پسندد و دوری کردن وپرهیز نمودن از آنچه او نمی پسندد گفتم :توبه در پایان کار ؟
گفت :اشتباه مکن .خدا دوستانی این چنین ،همواره مراقب گفتار وکردار خود بوده اند .وبا هر خطا وگناه محتمل وترک اولایی ،توبه ها کرده اند اما دوست دارند در آن دم آخر دفتر زندگی را با توبه ای مقبول به پایان رسانند .توبه ای خالص ،توبه ای که پس از آن به خاطر هیچ گفتار و کرداری از جانب محبوب سرزنش نشوند .توبه ای که محبوب را محب آنان کند ودوست داشتنی ترین محبوب عالم بر محبان خویش پرده پوشد .دو فرشته کاتب اعمال را به فراموشی اندازد ،اندامشان را به کتمان خطاها و گناهان فرمان دهد و در حالی به لقای معشوق شتابند که بین آنان و او هیچ امر نکوهیده و ناپسندی نباشد و این بهترین و خوش ترین فرجامی است که دردوران کوتاه زندگی دنیا آرزو می کنند. (رویش سبز ،زهرا رجب زاده )

بیا که آینه ای بی غبار می خواهم          طلوع عاطفه در شام تار می خواهم
ترنمی به زبان فسردگان زمین           تبسمی به لب روزگار می خواهم

دلم گرفت ازین ابرهای آتش بار           نزول رحمت پروردگار می خواهم

 
خدایا آنروز که به این دعا رسیدم آنقدر دلم به حال زار سوخته ام سوخت و به حدی از فرجام کار خود نگران بود که نپرس .میدانم که اجابتم می کنی .یقین دارم که راه را نشانم میدهی .احساس میکنم پیامت را در خلوت آبی ام پیدا نمودم .خدایا در شگفتم ازین همه بزرگی .زیر سنگینی بار گناهم از حرکت مانده ام .حالا می فهمم که چرا آن نیایش ها ودرد ودلها سر از طلب عفو و رحمتت در می آورد.ومن اکنون ای محبوب مهربانم ،از بیم کرده های خود وبار سنگین گناه در تاریکی شب در برابر عظمتت به خاک می افتم وتو ای مهربان می خواهم تن نحیف ورنجورم را بنوازی .نفس چموشم را به من ببخش وبار سنگین گناه را از دوشم برداری ودر خلوت خود روح مجروح تنهایم را برای همیشه به مهر تو مداوا کنم
.


 

دیدی ایدل که غم عشق دگر بار چه کرد ؟                 چون بشد دلبر وبا یار وفادار چه کرد ؟
آه از آن نرگس جادوکه چه بازی انگیخت                       آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار                 طالع بی شفقت بین که در اینکار چه کرد

برق از منزل لیلی بدرخشید سحر                        وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد

وآنکه بر نقش زد این دایره مینایی                      کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد وسوخت                          یار دیرینه ببیند که با یار چه کرد



نوشته شده در  سه شنبه 86/1/28ساعت  3:55 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

<   <<   11   12   13   14      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]