سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 امشب شبیه گیس ِ بلندم که بسته‌ است
چادر سرم نبود که او روبرو نشست
با چشم‌های خیس، مرا مست ِ ناز کرد
با پلکهای ِ خسته مرا می‌کشید دست
تا صبح ذره‌ذره قرار از دلم گرفت
دردست اینکه من به زبانش دلم خوش‌ست؟
با اشک شستشوی غمم را بهانه کرد
بارید و قطره‌قطره دلم را ولی شکست
 در چارسوی ِ روسری‌ام بغض می‌شدم
 یک بغض ِ کهنه و ضربانی که مست ِ مست
 می‌داد جام و از پی هم بوسه می‌ستاند
 از من بلی... پیاله پیاله از او اَلَست


نوشته شده در  دوشنبه 90/7/18ساعت  10:51 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]