سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ج مثل جیغ! توی سکوتت قدم زدن     هی در خودم نشستن و عهدی به هم زدن

.

"اینروزها که مثل همیشه عنصر زمینیِ  اشتیاقت مرا کشانده بود

تا لیله الرغائب گمشده ام را عزیزترین مهمان عمرم کنم!

گویی همه ی دلم در تو سیر می کرد و نشان گمشده ای را در لابه لای صحن می طلبید

هنوز ترا نیافته بودم که کویرم را خبر از سوسوی بارانت کردند

چه می فهمم ازین صحنه ی جادوییه زمان ؟

کاش می شد از اشکها حلالیتی ببینی !

آنها هم سمج تر شده اند".

.

باران همینکه توی خیابان نفس کشید

...

اینروزها انیس من شده : چارقد

نوشته شده در  پنج شنبه 88/11/15ساعت  3:57 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()


گاه عشق
آسمان بود
و روح
زمین
تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد
گاه عشق، تخم بود
و روح
زمین
تا خود چه روید


"غزالی"

نوشته شده در  دوشنبه 88/11/5ساعت  10:1 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]