سفارش تبلیغ
صبا ویژن

         بنام خدا

                           من خراباتی ام ،از من سخن یار مگو         گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه  

                          من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم          ازچنین کور تو بینایی ودیدار مخواه

                          چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا               غیرهذیان سخنی از من بیمار مخواه

این صدای توست که برای من زیباترین کلام است وشیواترین موسیقی .واین صعود است به سوی رنگین کمان سادگی  ومن پرواز میکنم به جایی که در آن فقط عشق است وبس .اشکهایم دوباره سرود خود را تکرار می کنند .ومن ترانه غمگین عشق را در قلب خود حس میکنم . یکی بگوید غروب به پایان رسیده وحال وقت طلوع است .پس باید زمزمه کرد عشق را در حضور آفتاب . پس باید شتاب کرد وعشق ورزید به امید و حک کرد نور را در پیشانی زمین .نه انگار سکوت نیز گاهی زیباست . اما باید سکوت را شکست و همسفر با باد شد وقدم گذاشت بر چمنهای سبز خیال و صدا کرد هر آنچه خوبی را .آری باید سکوت را شکست و قنوت را زمزمه کرد .خدای من !نمیدانی در دل خاموشم چه آتشی افروختی .نمیدانی در شبستان سینه ام چه قندیلی آویختی .نمیدانم چگونه مرا از معبر لحظه ها وقرن ها گذر دادی . من ایمان آوردم من خودم را باور کردم من جام عشق را نوشیدم .و این را باور دارم که عشقی که هر روز چون چشمه جوشان تازه نگردد می میرد ولی می بینی خدای من ،من مست مستم .چگونه می توانم تو را ستایش نکنم .چگونه می توانم تو را سپاس نگویم .از روزی که تو عطش را به من هدیه دادی دریای طوفانی در دلم سرگردان است .چه خواب خوبیست .دیگر از خواب بیدارم مکن .نمیخواهم  از خواب بپرم .نمیخواهم به خود بیایم .چون آنوقت قلبم را در حال مردن می بینم .و رگهایم را از خون خالی .هیچ کس دیگر مثل تو نمی تواند برای همیشه دلم را  خواب کند . ای نسیم زندگی وای رویای باغ سبز خیالم ،محبتت را می ستایم و بر عشقت سجود می کنم و دوستت دارم در میان انبوه سادگیها و می خوانمت در آفتاب بی قراریها .

 

مولای من !بی تو برگی زردم

به هوای تو می گردم

که مگر بیفتم درپایت

ای نوای نایم

به هوای تو می آیم      

که دمی نفس کنم تازه در هوایت

تا فدا کنم جان و دل برایت

 

کاش خدا را برای همیشه در خودمان حس می کردیم ،هر روز و هر ساعت و هر لحظه .خداوند در وجود ما و دنیای ما تجلی می کند . اما چرا صخره های سنگی دل ما در هم نمی ریزد .؟چرا صعق الهی ما را مست و بیهوش نمی کند ؟باید عاشقش شد ،باید صفات زیبایش را در خود متجلی کرد حیف نیست او به این زیبایی باشد و ما عاشقش نباشیم ؟

چو رسی به طور سینا ،ارنی بگو تو مگذر

چه خوش است از او جوابی ،چه تری چه لن ترانی 

ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد

تو که با منی همیشه چه جواب لن ترانی

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی

ارنی نگفته ،گفتی دو هزار لن ترانی .

««علامه طبا طبایی »»


نوشته شده در  پنج شنبه 86/2/6ساعت  5:1 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]