سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

مثل روزهای بارانی سرزمین مادری ام دلم عجیب گرفته ست ، چند وقتی ست به احترام تمام خاطره هایت اشک می ریزم و برای درخشش چشمهایت دعا میکنم ، مثل تمام لحظه های پر از سکوت سر به زانو می نهم و به یاد لبخند محزونت بغض میکنم ، مثل همه ی ساعتهای بی کسی چشم به آسمان می دوزم تا شاید نگاهم ...و شاید ... ازین غربت خاکی نجاتم ..... اصلا چگونه می توانستم در دیدگان مستش نگاه نکنم  و دل آشوب هم نشوم  ، آنهم دل من !

چه اشکی فرو خورده این چشمهایش ، آیا نمی دید آتش درونم را ؟ کی نوبت من است ؟ نوبت لیلی ای که سر بر شانه هایت بگذارد و حکایت هجران بگوید .  مسافر من ! چشمانم را می بندم و دوباره شروع به شمردن میکنم ، زودتر فقط

حال انسانهای زمینی برایم مدتهاست که گریه دار شده ... زودتر فقط

سقف های روی سرشان برایم خیلی نا آشناست و زمینشان هم ...زودتر فقط

مثل همیشه خسته اند ، خستگی تمام وجودشان را تسخیر کرده ، نفسهایشان که بیرون می آیند و فرو می روند ، تکرار ضربانهای قلبشان ،  همه باعث خستگیشان می شود . زودتر فقط 1،2،3.....

آه هوای دلم ! چه باید کرد که از اسیری قفس گل سرخ در آمد ؟ سالهاست که از پشت میله های این قفس برای لبخندت دلتنگم  ، یاد تو را می نگرم و می بویم و چنان آرامم که کسی فکر نکرد زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی  هست . 

 

دردیست ، ... هم دردیست ! ولی به این درد به انتظار مرهمش لحظه های ناب گریه را بی نهایت مرور میکنم ، و میبینم پایان صبرم را ، آغوشی  را که برای یک دنیا گریستنم باز میشوند !!!

 

پی نوشت :

 

1. مستیم و ساز بی خبری ساز کرده ایم       غم را به حیله از سر خود باز کرده ایم

 ای گلبن مراد مکن ، سرکشی مکن          کز آشیان به سوی تو پرواز کرده ایم

 پر کرده ایم خانه هستی به موج اشک       ما کار سیل خانه برانداز کرده ایم

 2. نمی خواهم بگویم ولنتاین بهانه ای شد تا چند خط دلنوشته ای بنویسم ولی افتخاریست که بر مذهب خودم بر هر روز ولنتاینهای عاشقی زیبایش بهانه ای  داشته باشم .

3. . تماااااااام


نوشته شده در  شنبه 86/11/27ساعت  4:47 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

 

و خواهران شهیدم ،

هماره چشم براهند ،

که من رسول امین پیام خون باشم

به غریبان گویید :

حنایشان دگر از رنگ و آب ، افتاده ست                                                         

به گوششان برسانید ،

که دام برچینند

و رخت بربندند ،

که رنج و کوشش بیهوده و سترونشان

تلاش دست و پا زدن مرغ بسمل را

به یاد می آرد . (( محدثی))                                                                     

اگر خودمان ، آغوش به روی فرآورده های فکری و فرهنگی (( بیگانه )) باز کنیم ، دیگر پشت کدام خاکریز می توان به دفاع از (( ارزشهای مکتبی )) پرداخت ؟
اگر خاکریزها را با خاک یکسان کنیم ، در برابر تیرها و ترکشهای بیگانگان بی دفاع می مانیم و مرتب ، تلفات می دهیم . ایمان داشتن به این عقیده ، مصممان می کند که دربرابر همچین سخنانی همیشه مسئول بمانیم .((درین نهضت بدست آمده ، زنان حق بیشتری از مردان دارند ، زنان ، مردان شجاع  در دامان خود بزرگ می کنند و قرآن کریم انسان ساز است و اگر زنان انسان ساز از ملت گرفته شوند ، ملت ها به شکست و انحطاط مبدل خواهند شد . ))

این فرمایشی از سخنان پیر جمارانمان ، نیروی عظیمی که انقلاب عععظیمی برایمان به پا کرد، بوده ، می شود گفت : انقلاب اسلامی بهانه ای بوده برای هویت بخشی دینی و معنوی به زنان ، پس کجایند سنگرهای مقدس ! کجایند قهرمانان مومن ! کجایند اصالت های ناب ! کجایند آغوش های پرمهر ! کجایند توانهایی که ز کف دادیم مفت !

بتازیم ، به سوی وضعیتی که بخواهد کمی از هویتمان را دست به گریبان غریبه کند ، بتازیم  ، آیا حیف نیست ؟


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/16ساعت  12:16 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

از ارباب معرفت مدد میگیرم و به ذکر مادرشان متنم را مقدس میکنم تا به خانم ام البنین ، شیرزن احساس و عشق مادری ، ارادت ناچیزم را برسانم . وقتی دعوت شدم به این طرح که از شخصیتهای کربلا ، در وصف شخصیت مورد علاقه ، مطلبی نوشته بشه ، طبیعتا سخت بود ولی من طبق احساس و ایمانم به خانم ، جسارتا متنی رو تقدیمشان میکنم 

 ای مادر ماه تشنه ! درود بی کران خداوند برتو ، خوب یتیم نوازی کردی ، خوب فرزندان فاطمه را در آغوش خویش گرفتی ، رحمت خدا برتو و بر فرزندان دلیرت ، در بی ستاره ترین شبها چه بر دهان آنان نهادی که هنوز غریو غیرتمندانه آنان به گوش میرسد . چه دستی بر سر آنان کشیدی که سایه مهر و عطوفتت هنوز بر دلهای سودازده  مردمان بعد شما ، حماسه آور است ،  چه نگاهی به فرزندانت انداختی که هر یک از آنها به اندازه آسمان رشد کرده اند ، آسمان باید در مقابل بزرگواری تو سجده کند که به هر چه خوبی بود فرزندانت را متمایل کردی و آنان را با تمام مردانگی ، مردانی از جنس احساس و عشق پروریدی . وقتی عباس شیرمرد مردستان عاشورا ، نام آورترین فرزند توست چه در وصفت بگویم ای مادر . ولی خدا چه صبری عطایت نمود آنگاه که او را با چشمانی خونین ، فرقی شکافته ، دستانی جدا از تن دیدی ، جانم فدایت ام البنین ، فقط میتوانم بگویم احسنت برتو که چنین مربی گری نمودی ، قسم به عاشقانه مادری کردنت ،  مرا در سپر کردن روزهای مادریم ، دلیرترم کن تا همیشه بانگ ام البنینی را ، نوع خلوص زنانه ات را در زندگی ام جاری سازم.


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/1ساعت  12:9 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]