سکوت میکنم و سراپا گوش فریاد گریه های شبانه اش در کودکی می شدم ، وقتی دلم در کهولت شاخه هایش بسر می برد حسابی خیس لحظه های بی تابی کودکی می رفت ، دلم خیس طراوت باران های چشمهایش می شد ، .... از آن بارانهایی که تنها با اشاره دستهای خواهنده ، می بارند ، دو سه روزیست قلبم از سرکشیدن به ثانیه های شب تولدم سوزش و شوق عجیبی داشت . و چه قصه های شادی که دور میز دلم نچیده بود ، ابتدایی ترین روزهای من است و من چقدر سبکم ولی ای شب ! این را نمی فهمم که چرا پلکهای من دگر مثل خوابهای سنگین و مستانه کودکی ، آرام نمی شود . چه کسی می گوید که شب را یارای بیداری نیست ؟ در حالیکه شب تیره پنجم ماه بود که مرا پر از احساس موهومی کرد که بگویم هنوز زنده ام ، هنوز نفس می کشم .
من اجیر شده ام ! اجیر بیداری های اولیه و شیرینش که غوطه ورم می ساخت ، ولی وقتی بعد گریستن بیقرارانه لحظه تولدم همه فکرهایم را زیر پلکهایم دفن میکرد پس چرا اکنون انقدر از همیشه بیقرارترم کرده است ؟
پی نوشت : 1. آزمایش میشه ، 1 ، 2 ، 3 ، ... درست شد ، من هنوز کودکم
2. رجعتی باید ....
3. ترجمه عنوانم میشه (( امان از شاخه یی که در زمستان جوانه زد ))