ج مثل جیغ! توی سکوتت قدم زدن هی در خودم نشستن و عهدی به هم زدن
.
"اینروزها که مثل همیشه عنصر زمینیِ اشتیاقت مرا کشانده بود
تا لیله الرغائب گمشده ام را عزیزترین مهمان عمرم کنم!
گویی همه ی دلم در تو سیر می کرد و نشان گمشده ای را در لابه لای صحن می طلبید
هنوز ترا نیافته بودم که کویرم را خبر از سوسوی بارانت کردند
چه می فهمم ازین صحنه ی جادوییه زمان ؟
کاش می شد از اشکها حلالیتی ببینی !
آنها هم سمج تر شده اند".
.
باران همینکه توی خیابان نفس کشید
...
اینروزها انیس من شده :
چارقد
نوشته شده در پنج شنبه 88/11/15ساعت 3:57 عصر  توسط سمیه ملاتبار
نظرات دوستان()