ساعتی چند گذشت ...گل چه زیبا شده بود ...دست بی جانش آمد نزدیک ...گل سراسیمه ز نایش خندید ...لیک آن یاس در آن دست دمید ...و گل از رنج رهید ....
با شبنمی از خواب پریدم ...گل صمیمانه به من گفت : سلام !
مادر خوبم ! روزت دوباره شادباشت باد !
دستت را همیشه بر سر چادر چمنی ام نگه دار !
.
.
.
درسته دیر یادداشت رو زدم ،ولی دلیلش ، وجود نازنین مادرم بود . من میزبانش بودم!
ششمین شماره ی چارقد هم آپدیت شد ، با همه ی سختیهایی که به دوش دانشجوی جوانی افتاده ، همچنان نفس می کشد .