سالها
و شاید هزاران سال دیگر
ترا در لحظه هایم قاب دارم !
همین امروز
و
شاید هزاران روز دیگر
ترا در سجده های دیده هایم
قبله کردم!
من شاعره ای بودم دل نرم تر از سهراب ......آنگونه که مردی بود دلباخته تر بر آب
آنگونه که شبدر را چون لاله ی قرمز دید ......آنگونه که می فهمید درد و دل یک بی تاب
آنگونه که یوسف را از چاه برون آورد ......آنهمه زلیخا را انداخته در مرداب
اما دل آن شاعر کز آب روان تر بود ......افسوس ! شده انسان آن شاعره ی نایاب
این شأن نزول و این سرعاقبت شعرم .......کز عقل تهی گشتن دل نرم تر از سهراب !
.
.
.