سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند .... مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز ست

سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ... تا ز پروانه کمی عاشقی آموخته ام 

  از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم ، گفتنیها را شنیده ام ، پس من اکنون از ندیدنهای تو صحبت میکنم ، از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم  ، از لک زدن دلم برای لحظه ای که حس مالکیت به همدیگر  پیدا کردیم  ، از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم از آغوش گرمی که سردی را نصیبم کرد ، از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم ، از بهترین روزی که با تو بودم و اکنون میخواهی نباشد  . ، از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم ، از آخرین باری که با نگاه های نارنجی ات بدرقه ام کردی ، از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم ، از قرارهای صمیمی مان که بین هم پلمپش کردیم   ، و باز جگر سوز من !  از بهترین لبخندت که می خواهی  از یادش  ببرم !اینها را شهریار می گوید !  یعنی من می گویم که شهریار می گفت ! وای که پرده افسانه زندگی اش چه پلانتهای سوزناکی برایم داشت .تو چه کشیدی وقتی  سراییدی : آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا !

دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت .... شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست .... اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت !

اگه دلشو دارید اینو کلیک کنید  مهمون، مظلوم خداست   ! بابت آهنگشم ......

زن و رسانه این شماره چارقد هم به روز شد .

یا زهرا

 

 


نوشته شده در  شنبه 87/2/28ساعت  5:19 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]