قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند .... مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز ست
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ... تا ز پروانه کمی عاشقی آموخته ام
از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم ، گفتنیها را شنیده ام ، پس من اکنون از ندیدنهای تو صحبت میکنم ، از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم ، از لک زدن دلم برای لحظه ای که حس مالکیت به همدیگر پیدا کردیم ، از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم از آغوش گرمی که سردی را نصیبم کرد ، از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم ، از بهترین روزی که با تو بودم و اکنون میخواهی نباشد . ، از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم ، از آخرین باری که با نگاه های نارنجی ات بدرقه ام کردی ، از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم ، از قرارهای صمیمی مان که بین هم پلمپش کردیم ، و باز جگر سوز من ! از بهترین لبخندت که می خواهی از یادش ببرم !اینها را شهریار می گوید ! یعنی من می گویم که شهریار می گفت ! وای که پرده افسانه زندگی اش چه پلانتهای سوزناکی برایم داشت .تو چه کشیدی وقتی سراییدی : آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا !
دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت .... شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست .... اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت !
اگه دلشو دارید اینو کلیک کنید مهمون، مظلوم خداست ! بابت آهنگشم ......
زن و رسانه این شماره چارقد هم به روز شد .
یا زهرا