در حال مدیتیشن صبحگاهی اش بود که دست قلاب کرده ام را از زیر بغل درآوردم ، غلتی خوردم تا شاید خواب از سرم رد شود ، امروز چه معصومانه تر شده بود ! کمی به چهره اش دقیق شدم ، کاش هیچ وقت موهای بلندش را جمع نمی کرد تا همراه حرکات آرامش بخش ورزشی اش موهایش هم به روی شانه اش افتاده بماند . دیشب او را بدجور لجانده بودم ! تمام حس های زنانه اش را برای لحظه ای خاموش کردم ، دست خودم نبود ! مدتی بود که حس می کردم در نهانخانه اش باخته ام . فقط می خواستم بفهمم من آیا هنوز مرد رویایی شبهای مستی اش بودم ؟
.
.
.
کاش آسمان ... در دیگر داشت ... و مرا ... به فضای دیگری ... دسترسی بود .