فردا چگونه خواهد بود ؟ دلم سرو سامان خواهد گرفت ؟
ماه آشتی خواهد کرد از بعد دلگیری اش با خورشید ؟
عشقهای نخواسته ، خواستنی می شوند ؟
در یای بی آرام آیا موجش مسکن ماهی های قرمز کوچک می شود ؟
موج بی آرام دل من چطور؟ دست از آغوش دریا می کشد ؟
تک درخت دشت سرخ قلبم ، بیقراری دلش پایان می گیرد ؟
قطره های اشک یاس وجودش بر پهنای صورتم شروع به غلتیدن می کند ؟
به پابوس مهربانی هایش می توانم قلبی دیگر نثارش کنم ؟
نفسهای به خم افتاده ام به امید دیداری دوباره همصدای ترنم گاهشمار ثانیه ها ، به تپش می افتند ؟
سرزمین من آیا تقدیر بهانه برای رفتن و دل کندن شب می شود ؟ وسراب آن غروب به پایانش نزدیک می شود ؟
بیداد حسرتم در گذشت زمان تا کی خبر از پیچش امواج گیسوانش را بر گریبانم می دهند ؟
پی نوشت : نمیدونم از دل تنگی و کم سعادتی ام از عازم نبودن به مناطق جنگی ، این دلنوشته رو نوشتم و یا اینکه از همسفر نشدن با اکثر رفقای خوبم . به هر حال امیدوارم به سلامتی و خوشی این سفر هم مثل سفر سال گذشته به پایان برسه ، و خدا هم در سال جدید سعادت من رو بالاتر ببره .