سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تصویر پروانه وشمع را دیده‏اید؟ پروانه ای که دل‏خوش به نور شمع است و مدام در اطرافش پرسه می‏زند .

 اکنون پیش رویتان پروانه‏ایست که با تصمیم جدی ،خود را در آتش انداخته است، دیگر طواف برایش بس بود .

چرخش ،چرخش ،چرخش ،به‏ناگاه ایستاد. چیزی به یادش آمد ،یا نمی‏دانم شاید چیزی دیده بود ،اما هرچه بود نگاهش آتشین شده بود .عزمی راسخ به‏همراه داشت .فریاد زد: ای نور، ای سکوت ،مگر نه عشق است که مرا بسویت کشانیده است ،مگر نه من از تبار نورم و تو آن نور ،و باز سکوت شمع ،و باز پروانه وجودی‏اش بی‏تاب نگاهش شد .و باز از بی‏تابی در طواف ،پروانه می‏خواست به نور شمع برسد ،اگرچه در طوافش بود ،اما این طواف رسیدن به  احساس نور نبود .بلکه دیدن بود .او نور را دیده بود .اما احساس نکرده بود .این‏بار میخواست احساسش کند ،

او باید از همه چیز می‏گذشت ،همه چیز را از یاد می‏برد ،آن‏چه داشت و آن‏چه نداشت ،و این‏بار بود که او ایستاد .دیگر طواف نکرد ،بلکه خود را با چشمانی باز در آتش انداخت ،نه آتش که نور ،آن‏چنان اتش عشقی بود که پروانه را سوزاند .و من این‏بار بود که در آتش نورش سوختم .سوختن همان آرزوی من بود .


نوشته شده در  جمعه 86/8/11ساعت  12:6 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]