به غبار خاک پای تو ای عزیزترین که بی تو در صحرای دنیا سرگردانیم ،گر نیایی حقیر می میرم
عشق وعاشقیم رو باخدا رو میخوام طور دیگه ای به متن تبدیل کنم .آنقدر خسته هستم ازین دنیا که از حرفهای صمیمی باخدایم سیر نشوم .صدای گرم وآرام پروردگارم است که تمام این خستگی ها واضطرابها را محو نابود میکند .خوشا به حالتان ......کاش دوزخ های دنیاییمان برزخ نبودند .بااین که میدانم این روحیه برای لقای پروردگارم مناسب نیست ولی شوقی دارم برای رفتن که هر آینه جان میدهم .تصور کنید اگر خود خدا در میان دلی جای گیرد دیگر از آن دل ،دل نمی ماند .میشود عرش الرحمان .تعجب نکنید این را خود خدا گفته ((لایسعنی ارضی ولا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المومن )) ((من نه در آسمان می گنجم ونه در زمین ،ولی دل بنده مومنم مرا در بر می گیرد .
قند در دلت آب نمی شود ؟حسرت وجودت را نمی گیرد ؟بشود درین غربت دنیا خدا را در دل جای داد ولی ...!می گویی چطور می شود ؟معلوم است دل من وتو جای نور است یا ظلمت ،هر وقت که دلمان را از کینه ها خالی کردیم ومهربانی ومحبت را در آن جای دادیم به همان اندازه نور خدا در دلمان تجلی میکند آنقدر که بلاخره خود خدا در آن وارد شود .
چقدر زیباست یک دل صاف
یک وجود بی غل وغش
پاک وطاهر مثل آب واین صفت مردان خداست
وقتی دید آدم محدود وکوچک باشد ،وقتی استقلالی به اتفاق های دور وبر خود نگاه کند وآنها را تصادفی بداند ،وقتی هدف بالاتری را از جریان های زندگی متوجه نشود ،چقدر دچار دغدغه میشود ،اما اگر خود را نقاشی ای بداند که خداوند به دست خود آنرا نقش ورنگ زده ،آرام می گیرد .در تاریخمان بهترین حجتها را داریم برای بعضی ها که فقط دنبال بهانه اند وخیال خودشان را باایت توجیه ((نمی شود دیگه ،محیطم ناجور بود ،خودم که خیلی دلم می خواد ولی خانوادم نمی گذارند ،با من همراه نیستند ،ومی خواستم ولی نشد و.....))راحت کنند .خب حالا کمی بهتر نگاه کنیم .نگیم مگر می شود >؟چرا که نه !به وضع خودمان نگاه کن !بله دور نرو .همین من وتو .فقط چیزی که هست ،الحمدلله هنوز دستمان نیفتاده که اندازه آنان شویم .ولی به قدر خودمان دروجودمان در خانواده مان وبین اطرافیانمان برای خود یک فرعونیم .
اژدهای یخ زده ای که اگر آفتاب به او بخورد ومحیط برایش مساعد باشد (تیکه بزرگه دوروبریها گوشش است )).پس بخند ولی بااحتیاط تر وبگذارید منهم گریه کنم وقول میدهم آرامتر .