آواز کوه مقدّس
زندگی ما در این دنیا تفسیریست از غربت وهجرانمان وفقط موقعی که فرصتی پیدا میکنیم شیدای مبدا ومعاد میشویم .وسودای شعله شدن ورسیدن به مقصود .جز این همیشه درگیریم .بارالها آیا این فقط منم که اشک قلمم بر قلب برگها وبرکه ها می چکد ،یا اینکه همه گلها با من آواز گریه می خوانند ؟تو نمیدانی من چقدر ((روزهای مهتابی ))و((شبهای آفتابی ))را دوست دارم .تو نمیدانی که از تونل دلهای پاکتان، آنسوتر از قله های افلاک چند صد کیلومتر عطر صداقت جاریست ؟آیا ما گل خدا را در هیچ صبح صادقی ،به تلاوت سینه های سپیده جو سپرده ایم ؟مگر نمیدانیم که شاخه نباتی می آید که از نگاهش ناز می تراود و از گریبانش پاسخ نیاز .آری یکنفر می آید واز رودخانه نگاه ما می گذرد .بر سر در خانه هایمان می ایستد ،پرچم سبز نسیم را به اهتزاز در می آورد ،ما را به قله های بیداری می برد ،همه جاده های خاکی جهان امروز را به آسفالتهای معنویت فردا می دوزد ،وبعد به پلهای آسمانی پله می بندیم واو به ما می گوید((سلام!احوال دلتان چطور است ؟بچه های قلبتان خوبند؟نوه های نیتتان بهتر شده اند ؟))بعد هم می آید و روبروی دیده های دانایی ما مینشیند ومی گوید ،هان مواظب باشید ،سایه های اهریمنی را بپایید .با لهجه های فرعونی تکلم نکنید .از نخل بخل بالا نروید کیسه های کینه را تخلیه کنید .پرچم رجم شیطان را بر در خانه های ذلتان بیاویزید .گلها را هیچگاه گول نزنید .لباسهای دلتان را فقط روی بند بندگی به گیره بیاویزید .مثل زنبق برق بزنید .مثل لاله شاهد حسن یوسف جانها شوید .مثل شقایق در قایق لیاقت بنشینید .
بیاییم تا دیر نشده طبق آیه 12 سوره حدید ،دست بکار شویم .((الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله .........))((آیا وقت آن نرسیده ای کسانی که ایمان آورده ایدقلبهایتان را برای خدا خاشع گردانید ؟)) براستی رفقا آیا وقت آن نرسیده ؟
نکند داستان فرعون را تجربه کنیم نمیدانم دقایق عمر فرعون را شنیدید یا نه ؟فرعون که در میان امواج دست وپا میزد .می فهمد آن عذابی که موسی هشدارش را میداد فرا رسیده و میبیند خدای موسی ،بنی اسرائیل را از غرق شدن نجات داد ،پس فریاد برمی آورد و می گوید :ایمان آوردم که خدایی جز آنکه بنی اسرائیل به آن ایمان آوردند نیست ومن در برابر او تسلیمم .موسی مرا نجات بده !
اما دیگر کار از کار گذشته جبرئیل مشتی گل ولای برداشته و بر دهان فرعون می کوبد و با افسوس می گوید ((حالا ایمان آوردی وقبل از این لحظه در فساد وتبه کاری غوطه میخوردی ؟ فرعون نگاه میکند ،جبرئیل را که به صورت بشری متمثل شده ،باز می شناسد ،او را جایی دیده بود ...............
به سرعت از خاطرش می گذرد .آری روزی همین شخص بود که به دادخواهی پیش او آمد ،گفت :_ای فرعون شکایتی دارم
_شکایتت را بگو ،رسیدگی میکنم .
_غلامی دارم او را بر دیگر غلامانم مسلط کردم و کلید خزائن خود را به او سپردم .حالا او به ادعا در آمده و سرکشی میکند
_بد بنده ایست ،اگر بدست من افتد ،او را در دریا غرق میکنم تا هلاک شود .
_ای سلطان !تمنا دارم این حکم را برایم مرقوم و امضا نمایی .وفرعون به دست خود این حکم را برای آن بنده بخت برگشته امضا کرده بود ،برای خودش .
افسوس و صد افسوس .