بنام خدا
تقدیم میکنم به تمامی معلمهای عاشق سرزمین عشق .
اسب زین شده سرزمینم را به سوی تو کوچ میدهم تا دیگر بهانه شقایقهای وحشی را نگیرد .وسبزی نگاهت را برایم به ارمغان آورد .ستاره گمشده سرگردان آسمانم را نیز به سوی تو راهی میکنم تا او هم به پرواز پرستوهای شبگرد اعتماد داشته باشد .اما پرندگان عاشق دیار عشق را برای خود نگه میدارم تا آنها را گرو بگیرم تا دوباره صدای قدمهای طنین اندازت را بروی دیواره گلی قلبم احساس کنم .
بگوی جان مسافر ز رنج ها چونی ؟ ز رنج ما وز رنج جهانیان چونی ؟
ز دشمنان وز بیگانگان زیانت نیست که از دو چشم تو دورند ،ز آشنا چونی ؟
روزگار با توام !!چوب جسم من وتو ،فکر کوته بین من وتو ،بت های ادعای من وتو ،غرور نخوت وخودپسندی من وتو ،همه در سایه سار عصای روحمند بزرگوارانی چون علامه شهید مرتضی مطهری ،روح را در کالبد جسممان پذیرفته .شما همان هایی هستید که با لطافت خدایی، سازگار دارید .وبا آن روح لطیف خدایی که در ما دمیده اید .ومکررش کرده اید دیگر در چیزی مردد نمی مانیم .
معلم عزیز ،عشق زیبایم ،ساعتهایی که تبلور اشکهایم با نگاه تو آشتی کرده اند را به یادگار می سپارم .اینبار به حقیقت میگویم تو را برای خود می خواهم .می خواهم برایت از ساده بودن بگویم .از احساس نیازم ،از کوچه های تاریک عشق سالیان دور متمالی ام .،از بی رحمی فریادهایی که در خودم حبس شده اند وآسمان ابری که خیال آفتابی شدن ندارد .وهیچ ستاره ای که نمی تواند خودش را با آن وفق بدهد .
می ترسم .می ترسم که راه زیادی در پیش داشته باشم ونتوانم این مسافت طولانی را پشت شیشه های آرزو تحمل کنم .و در پیشگاهت شانه خالی کنم .فقط میخواهم بدانی آشیانه ای برای قناری قلبت در نزدیکی آشیانه قناری کوچک قلب خودم میسازم .تا روزگار به حرمت این همسایه گی دیگر نگاهت را از نگاهم جدا نکند .وزخم رفتن همسایه قلبم را بر من یادگاری نگذارد .
میخواهم ستاره های آسمان را بشمارم تا خوابی بروم که مگر در خواب حس قشنگ روزهای سبز شاگردی را بچشم .یک ستاره . دو ستاره . سه ستاره و………………