دلا ديدي که شيطنت آدم و عصيان آدم ابولبشر پدر همه ي ما ها چه ها که بر سر انسان نياورد... خوردن آن ميده هاي ممنوعه همانا و هبوط از بهشت رفاه همان. بر عرياني خويش واقع شديم... فهميديم که زندگي کويري بيش نيست و وارث تمامي رنج هايي هستيم که در طول تاريخ بر ما رفته است که اين عجوزه عروس هزار داماد است
آنقدر در تارو پود دنيايي خود تنيده ايم .. تا ديگر فرصتي نمانده تا به حسامان برسيم.. پيش از آنکه به حسابمان برسند.. تا بميريم قبل از آنکه بميرانندمان
خلايق هر چه لايق... هر يک سرشان به کاري گرم است... سرگرمي دلگرمي مي آورد و دلگرمي غفلت
موفق باشين...