کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته
سلام.حال شما خوبه؟كوچولو هاي شيطونتون خوبن؟از اردوي طهورا تا حالا صداتون هنوز توي گوشم كه به وبلاگ نويسي تاكيد و تشويق ميكرديد . بنده هم اطاعت امر كرذم.حالا نمي خوايد يك نظري بندازيد ؟ منتظرم / راستي از به روز شدن وبلاگتون با خبرم كنيد .ممنون