سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعتی چند گذشت ...گل چه زیبا شده بود ...دست بی جانش آمد نزدیک ...گل سراسیمه ز نایش خندید ...لیک آن یاس در آن دست دمید ...و گل از رنج رهید ....

با شبنمی از خواب پریدم ...گل صمیمانه به من گفت  : سلام !

مادر خوبم ! روزت دوباره شادباشت باد !

دستت را همیشه بر سر چادر چمنی ام نگه دار !

.

.

.

 

 درسته دیر یادداشت رو زدم ،ولی دلیلش ،  وجود نازنین مادرم بود . من میزبانش بودم!

ششمین شماره ی چارقد  هم آپدیت شد ، با همه ی سختیهایی که به دوش  دانشجوی جوانی افتاده  ،  همچنان نفس می کشد .

 


نوشته شده در  پنج شنبه 87/4/6ساعت  10:56 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]