سفارش تبلیغ
صبا ویژن


وقتی فرشته برای آخرین‏بار برای خداحافظی به لیلی رسید، گفت: یادت باشد تو وارد زمین می‏شوی. زمینی که بارهای سنگینی به دوشت می‏اندازد، زخم‏ها برمی‏داری، وشاید هم بشود گفت آن‏چه تو باید به دوش بکشی، ناممکن است، حتی برای کوه،

اما تو می‏توانی وباید بتوانی، چون قرار است بی‏قرار باشی، ناپیدا وگم، نام تو لیلی‏ست، لیلی هم یک اسم نیست، بلکه تمامی اسامی‏ست، زمین هم بدون تو کسی را نخواهد پذیرفت، پس همیشه خودت باش .

خودی که بی‏بهانه‏ زندگی می‏کند، بی‏بهانه می‏سوزد، بی‏بهانه عشق می‏ورزد ،بی‏بهانه انار دلش ترک می‏خورد، فقط همین را بدان که تو پایان تشنگی‏ها هستی.

 

دنیایی که واردش می‏شوی، آزمون‏های سختی می‏گیرد ولی اگر عاشقانه زندگی کردن را بلد باشی، سربلندی.

یادت باشد تمام ناکامی‏ها ومشکلات از عشق واهمه دارند.

تو باید عشق را به خوبی انتشار دهی .تو باید جاودانگی را معنا کنی .
و لیلی، به زمین آمد و یاد میکند روزی را که خدا داشت با مشتی خاک خود را در او می‏دمید و اکنون لیلی بعد
از موجود شدن، اولین چیزی که یادش آمد، عاشقی بود،

او عاشق بود .او باید عاشق بماند .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/26ساعت  7:24 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]