سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام خدا

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی           که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

                       
طبق وظیفه سعی می کنم یکی دوباری در مورد عهد وپیمان ،مطا لبی را بنویسم،همان عهد وپیمانی که با خورشید بستیم واز روی غفلت  بر پیمانمان خنجر کشیدیم
یک چشمم اندر غم دلدار گریست         چشم دگرم حسود بود ونگریست
چون روز وصال آمد آن را بستم               گفتم نگریستی نباید نگریست
در احادیث داریم ««افضل الاعمال انتظار الفرج»»
ما حیای در حضور مولا بودن را درک نکردیم که اگر این چنین نبود بی حیائی در درونمان صورت نمی گرفت وقلبهایمان از حالتهای قشنگ سجده تهی نمی شد.
غرق شدیم،غرق در گناه ،غرق در خیالات و اوهام،غرق در معامله،معامله های باطل،که اگر غریق نجاتی ما رانیابد جان سالم بدر نمی بریم.
کاش آنقدر خلوص در اعمالمان داشتیم که هیچ چشم داشتی  نسبت به آن عمل پیدا نمی کدیم، می شود ،آسان است که اگر آسان نبود مردانی چون علامه طباطبائی و وبانوانی چون مجتهده امین اصفهانی وغیره بوجود نمی آمدند .که وقتی علامه پدرشان را در خواب دیدند که مقداری از ثواب تفسیر المیزان را می خواهند به او هم بدهند،  علامه تعجّب می کنند  و می گویند ؛؛مگر این کار ثوابی هم دارد ...
بزرگان می گویند ؛؛ چه خوب است که انسان در دنیا کارهایش را با خدا معامله کند وچه خوبتر است که در این معامله  مزایده هم باشد
ان شاءالله اگر بتوانیم به این حدیث ایمان بیاوریم که می فرمایند ««قلب المؤمن عرش الرحمن»»، به این لیاقت خواهیم رسید که دیگر حضور وغیاب امامان در پیشمان تفاوتی ندارد و برایمان یکی است ،و در آن صورت است که به معرفت می رسیم و دائما در حال اصلاح خودمان تلاش می کنیم...
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است      گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از  که پرسم جانا نشان کویت         گفتا نشان چه پرسی من کوی بی نشانم

نوشته شده در  دوشنبه 85/11/23ساعت  9:54 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]