سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چه با وقار میروی به سمت جاده ها هنوز                 به امتداد جاده ای که هست تا خدا هنوز

سکوت میکنی چرا به پرسش همیشه ام                    چرا غریبه ای چرا ،چرا چرا ،چرا هنوز

من آن غروب مرده ام در امتداد زندگی                   تو ای طلوع صادقم صدا نکن ،مرا هنوز

که دور مانده ام جدا ،نمی رسم به جاده ها                به امتداد جاده ای که هست تا خدا هنوز

 

 

ای سفر کرده قلب من !ای گریز پا ،بیدار .ای شتابنده ،تشنه دیدار .آیا نمی دانی ؟هیچ خونی نیست که به رگهای مرده سر بزند ..............تا با تو همصدا شود .حتی نای من ،حتی نوای من .آن هم گرفته از اشک است این هم شکسته از اندوه .

ای سفر کرده !قلب من !ای سفر کرده هجرتی بگزین ........آرامش این فرشته زیبا را من دیده ام ،با جامه های سبز بهاری رنگ ،در بازی طلایی ماهی ها ،در اشک ابر ،زمزمه باران در گردش ،در ریزش

آرامش این نهفته پیدا را ،من دیده ام ،در آیه های روشن بی آهنگ ،در ساقه های سبز حقیقت ،در شاخه شکفته باورها ،در جوشش ،در جنبش ...من دیدم این فرشته بی آهنگ ،با جامه های سبز بهاری رنگ ،بر روی غنچه های یقین ،آرمیده بود .میدانم !میدانم رنج ها را چگونه باید نوشید واین درسی ست که تو آموزگارم بوده ای .یک جرعه از مدام ماتم تو ،گلوی عالمی را گرفته است .این رنج، رنج تمامی نسل هاست .من فریاد خسته دردم را ،که درد حقارت نیست از درس تو به زمزمه شوق کشانده ام .اگر خنده ام درد آلود است ،ملامتی نیست که اشکم سرشار از شادی است .در وسعت سبز تو ،حقارت رنج ها را دیده ام .ای آموزگار ظرافت تو این گونه رنج ها را تحقیر میکنی ؟همیشه تو را با خونی که از لبهایت می جوشید وبا دلی که از گلویت سر میکشید ،می شناختم .امروز می بینم تو تمامی قلبی بزرگ هستی ،نه در سینه شکسته من که در سینه هستی .

خون تو بر رگهای خالی من که عطش را تجربه کرده است ،سرشاری می بخشد .امروز تو همچون نوایی بلند نه در من ،که در نای هر ذره ،زمزمه می شوی .نگاه تو به آسمانی که ستاره هایش افسرده بود ،خورشیدها می بخشید وچشم تو در زمینی که سبزه هایش خشکیده بود چشمه ها آفرید

ای سایبان حلم ،ای قامت صبوری ،من را درین قیامت ماتم بپادار ..مردان راه نشسته اند .دستی باید .!

پدر مهربانم ،اگر روزی هدف زندگیم کمرنگ شد ،اگر از مشکلات زندگی شانه خالی کردم اگر نا امیدانه به زندگی نگریستم ،اگر روزی مرا خسته ورنجور می پذیرید ِمرا مانند همیشه که به گرمای دستت نیازمند بودم بپذیر که هنوز نیازمندم .نگذاریدزیر بار یک  سراشیبی دیگر زندگی خم شوم .

،

 

 

التماس دعا .یاعلی

                   


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/8ساعت  10:40 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]