سر خود بر سر زانوي تو دام داني؟
كه به مانند گل لالهي احمر ماني؟
گر چه پنهان بكنم عشق تو اي دوست ولي
در دو چشمم تو غزلهاي نهاني خواني
سالها عمر من اندر ره باطل طي شد
ليكن اكنون تويي و عشق تو كه ميماني
عشقم از فرقت ويت دگر آرامم نيست
در ره وصل تو من سوختهام ميداني؟
تا به كام تو زنم بوسه كنم صبر ولي
ترسم آن روز نباشد به تن من جاني
حاضرم هر چه به كف داشتهام برگيري
تا به كام تو زنم بوسه مستي آني