• وبلاگ : دم مسيحائي
  • يادداشت : ((غزال زخميِ ام البنين ))
  • نظرات : 24 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام به وبلاگتان سرزديم و به يادگار شعري برايتان گذاشتيم
    سرسبزترين بهار
    شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
    آن سوي دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود
    فرصت نداشت جامة نيلي به تن كند
    خورشيد، سر برهنه، لب كوهسار بود
    گويي به پيشواز نزول فرشته‌ها
    صحرا پر از ستارة دنباله‌دار بود
    مي‌سوخت در كوير، عطشناك و روزه‌دار
    نخلي كه از رسول خدا، يادگار بود
    نخلي كه از ميان هزاران هزار فصل
    شيواترين مقدمة نوبهار بود
    شن بود و باد، نخلِ شقايق‌تبار عشق
    تنديسِ واژگون شده‌اي در غبار بود
    مي‌آمد از غبار، غم‌آلود و شرمسار
    آشفته يال، و شيهه‌زن و بي‌قرار بود
    بيرون دويده دختر زهرا ز خميه‌ها
    برگشته بود اسب، ولي بي‌سوار بود!
    شاعر: سعيد بيابانكي