در كوله بار غربتم يك دل ،از روزهاي واپسين مانده استعباس هاي تشنه لب رفتند، لب تشنه مشكي برزمين مانده استمن بودم او بود گمنامي ،نامش چه بود ؟انگار يادم نيست !برشانه هاي سنگي ديوار ، نام تو اي عاشق ترين ،مانده ستمثل نسيم صبح نخلستان، سرشار از زخم و سكوت و صبررفتيد ، اما دردل هرچاه ، يك سينه آواز حزين مانده است :«رفتيم اگر نامهربان بوديم»- رفتند اما مهربان بودند-«رفتيم اگر بار گران .....، آري بارگراني برزمين مانده است !!برشانه خونين تان ، ياران ! يك بار ديگر بوسه خواهم زدبرشانه خونين تان عطر تابوتهاي ياسمين مانده ست
لطفا خصوصي باشدز آنان براي ما چه مي ماند ؟ يك كوله بار از خاطرات سبزاز من ولي يك چشم باراني ، تنها همين ، تنها همين مانده است