سلام دوست عزيز
شما به من لطف داريد
ممنون كه بهم سر ميزنيد و به يادم هستيد مطلب زيبايي بود
تباهي
عمري ست دل گرفته ، عاجز از اين تباهي ...
قلبم تپش ندارد ، از حجم اين سياهي ...
ديگر توان ماندن ، در اين قفس ندارم ...
آخر گناه من چيست ؟ جز جرم بي گناهي !...
قلبم در انتظار است ، گويا به گِل نشسته ...
مثل پرنده اي که ، بال و پرش شکسته ...
اينجا غريب و بي کس ، در انتظار صبحم ...
تاب و توان ندارم ، افسار دل گسسته ...
يک لحظه از خيالت ، دوري چو مي گزينم ....
يک باره بي اراده ، در فکر تو نشينم ...
من قدرت جدايي ، از عشق تو ندارم ...
دنبال رد پايت ، همواره در کمينم ...