سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام .نوشته های دوست وبلاگی خوبم ضعیفه  من روکه میخواستم دوباره میلاد خانم فاطمه معصومه رو بهانه کنم تا متنی راجع به زنان داشته باشم  به بیان این متن وادار کرد .خوشحال می شوم نظر تمامی خواننده ها رو بدونم.

از جاده های طولانی غربت آمده بود ،به جست وجوی نگاه برادر . مسیر عبورش هنوز از رویش یاس‏های سفید معطر است که دست تقدیر ستاره دنباله‏دار و روشن، حضورش را به آسمان دورافتاده ومجهول قم کشانده بود .

از آن روز به بعد قم قداست یافت، یا، قم شناسنامه شیعه شد .بانوی کریمه من! از آن روز به بعد از چادرهای بانوان قم ،بوی عطر دعاهای شبانه ات ،بوی حضور آسمانی ات ،نه ،شاید بوی خودت می آید.

 اما نمیدانم چطور ربط دهم ،نگاه دخترانه و با شخصیت زنانه‏ات را با نگاه جدید برخی از زنان دنیایم ،نگرانی من نه به سبب آن‏هاست بلکه به سبب تلاش‏ها و فرهنگ سازی هائی است که بر روی زنان ودختران ما انجام داده می شود ،

جای تاسف که روزانه شاهدیم نهادهای غیر دولتی در داخل کشور در مورد زنان می آیند و همه ادبیات فمسینیستی را ترویج می کنند ،و اکنون ما ماندیم  ومی مانیم با بحرانی با نام فمینیسم .

 فمینیسمی  که دوری کردن از مردان را به هر شکلی لازم می بیند چون معتقد است عامل ظلم به زنان در طول تاریخ مردان بوده اند و متاسفانه از دینمان هم برای استیلای خودشان مدد می گیرند .

  به اعتقاد آنان تعهد تمام وقت زنان برای استحکام پایه های زندگی زناشویی ،یک تلاش بی ارزش است ،و باید وقت وانرژی آنان صرف تولید بازار شود .ولی به گفته شهید مطهری ((در این نهضت به این نکته توجه نشده است که مسائل دیگری هم غیر از تساوی وآزادی هست .  تساوی وآزادی شرط لازم اند ،نه شرط کافی . درین مکتب سهوا یا عمدا تساوی بجای تشابه بکار می رود و انسان بودن زن موجب فراموشی زن بودن وی میگردد .

 و این بدبختی فعلی ست که عمدا یا سهوا زن بودن زن و موقعیت طبیعی و فطری اش ،رسالتش ،تقاضای غریزی اش ،استعدادهای ویژه اش به فراموشی سپرده شود .))

 ولی باید بگم من وزنان امثال من این مکتب را شکست خورده میدانیم ،باید گفت مفتخریم که با بودنمان تعریف می شویم نه با جنسیتمان . این مذاهب نوعی دشمنی با خدا واصول اخلاقی  ست که خداوند ما را به آن فراخوانده است .

 اگر زنان پیام فمینیسم را بپذیرند و باور کنند قربانی وفاقد قدرت هستند ،همواره بازنده ،خواهند بود .فمینیستها در واقع نگاه نامهربانانه ای نسبت به زنان دارند .

با تکیه بر ایمان اعلام میکنم تا وقتی سایه ایمان یار مهربانمان بر سر ماست ،از برکت حس وجودی خانم فاطمه زهرا (س) و خانم فاطمه معصومه (س) هیچ وقت و هیچ هنگام وظیفه اصلیمان را فراموش نخواهیم کرد بلکه مفتخر به داشتن همچین مسوولیتی می مانیم .

 باید از مسوولین اردوی طهورا تشکر کنم چون یکی از  کتابها یی رو که اونجا هدیه داده بودن با نام فمینیسم در آمریکا تا سال ، خیلی 2003 برام سودمند بود .خواستم بیشتر بنویسم ولی گمون اینکه در حوصله یکی نباشه به همین چند بحث اکتفا کردم .

 حالا ما می مانیم واندیشه ای که پیش روی ماست .تصمیم گیرنده  اصلی خودمان هستیم .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/8/17ساعت  3:11 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

تصویر پروانه وشمع را دیده‏اید؟ پروانه ای که دل‏خوش به نور شمع است و مدام در اطرافش پرسه می‏زند .

 اکنون پیش رویتان پروانه‏ایست که با تصمیم جدی ،خود را در آتش انداخته است، دیگر طواف برایش بس بود .

چرخش ،چرخش ،چرخش ،به‏ناگاه ایستاد. چیزی به یادش آمد ،یا نمی‏دانم شاید چیزی دیده بود ،اما هرچه بود نگاهش آتشین شده بود .عزمی راسخ به‏همراه داشت .فریاد زد: ای نور، ای سکوت ،مگر نه عشق است که مرا بسویت کشانیده است ،مگر نه من از تبار نورم و تو آن نور ،و باز سکوت شمع ،و باز پروانه وجودی‏اش بی‏تاب نگاهش شد .و باز از بی‏تابی در طواف ،پروانه می‏خواست به نور شمع برسد ،اگرچه در طوافش بود ،اما این طواف رسیدن به  احساس نور نبود .بلکه دیدن بود .او نور را دیده بود .اما احساس نکرده بود .این‏بار میخواست احساسش کند ،

او باید از همه چیز می‏گذشت ،همه چیز را از یاد می‏برد ،آن‏چه داشت و آن‏چه نداشت ،و این‏بار بود که او ایستاد .دیگر طواف نکرد ،بلکه خود را با چشمانی باز در آتش انداخت ،نه آتش که نور ،آن‏چنان اتش عشقی بود که پروانه را سوزاند .و من این‏بار بود که در آتش نورش سوختم .سوختن همان آرزوی من بود .


نوشته شده در  جمعه 86/8/11ساعت  12:6 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

عمه سادات سلام علیک، روح عبادات سلام علیک

دست تقدیر چنین رقم زده بود که زهره ای دیگر از دیار افلاکیان پا بر سرزمین خاکیان بگذارد و تاریخ ساز بزرگ جامعه دختران نمونه، نه، بلکه تمامی خلایق خواستار نمونه بودن گردد و با زندگی کوتاه خود نمونه ای مفید از یک دختر نمونه گردد.

معصومه رضا(س)، مسافر قبیله نور مقدمت گلباران !

همچو خورشید می درخشید او  روز وشب در فراغ او فانی         

زنده شد خاک مرده این شهر از نفسهای روحانی

در دل شوره زار نادانی چشم علم و معرفت جوشید              

آمد و با بهار آمدنش صد پرستو به شهر من کوچید  

یادت باشد زمین و زمان هر دو برای تو بود. تا تو فقط بالهایت را بگشایی و پرواز کنی. خدا دست بر بالهای کوچکت گذاشت و گفت:((یادت باشد اینجا سرزمین اشک نیست )) و تو وارث رحمت پروردگار هستی .. و حتی قطره شورانگیز دریایی هم منتظر تو نخواهد بود. پس تو هم منتظرش نباش. تو باید لبخند بزنی و خوشبختی را به ارمغان بیاوری که  بهشت را بر پایه تو برپا کردم. و آن زمان بود که عشق افتتاح شد. و تو هر پنجره ای که رو به نور بود را باز کردی و چندین هزار قرن است که تو مفتخرانه پا بر عرصه دنیا  می گذاری.

دختر آفتاب، مقدمت مبارک. به پیش قدمهای تو تا چشم یاری میکند دریاست. به پیش قدمهای تو باید دریاها موج زنند و چراغ ساحل آسودگی ها هم در افقتان پیدا باشد .

 

 

دختران آفتاب! ازین فرصت استفاده کنید، همیشه در این ساحل بتابید. زیر نور انرژی مثبتی که تمام زوایایش الگو شده. نمونه بودن زیر سنگر حجاب وعفافی که می تواند ما را به خیلی از مراتب برساند. چه بسا رسیدنش را هم فراوان شاهد بودیم. دختر نمونه بودن امروز، از زاویه اسلام نبویمان باید انتشار پیدا کند و باید باور کنیم قدرت انتشارش هم دست شخص ماست. وقتی قرار شده موجی باشیم که صخره‏های محکم مشکلات را  نادیده بگیریم و آن ها را در هم بشکنیم، باید مواظب قدمهایمان هم باشیم. قدمهایی که باید به جلویمان ببرند و بانور مصفا باشند.

مرواریدهای درخشان به خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها! همیشه سعی در درخشیدن بر نور و روشنی داشته باشید .

  


نوشته شده در  جمعه 86/8/4ساعت  2:32 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

سلام .

دل‏گرفتگی اونم از نوع مزمنش بعضی اوقات باعث میشه توفیق اجباری، ارسال یادداشت جدید رو کلیک کنم و با عرض معذرت از حضرات اساتید الفبای وبلاگ‏نویسی ،بی هدف قطعه شعر پر ایراد خودم رو ارسال صفحه وبلاگم کنم .دعا کنید بتونم طبق قرارم با خانم فاطمه معصومه(س)  به مناسبت میلادشون ،عرض ارادت متنی خدمتشون ارائه بدم.

وقتی که من بی‏قرار به سمت تو مایل نمی‏شوم...............فاتحه ای بخوان وبرو که دگر حاصل نمی‏شوم

اگر از من صدها تن هم خسته کنی..........................بدان قسم به جنون که دگر عاقل نمی‏شوم

 

او را نگاه میکنم واز دل رنج می‏کشم......................رنج‏ها را نگیر که دگر دل دل نمی‏شوم

خواستم پاک کنم ضربه بی عشقی را..................دیدم که چون باران آسمان هم نازل نمی‏شوم

 

به عشق بی فرجام تشنه ماندم ،چه خوب ....................در سوز بام عشق سیراب کامل نمی‏شوم

خیالم دست بردار مامن تاریکم نیست.................... دگر بی چراغ عشق درین خانه داخل نمی‏شوم

 

بعید نیست زبان باز کنند دقایق‏ها..........................ولی بدان دریای هوس را ساحل نمی‏شوم .

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/8/3ساعت  2:18 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()


وقتی فرشته برای آخرین‏بار برای خداحافظی به لیلی رسید، گفت: یادت باشد تو وارد زمین می‏شوی. زمینی که بارهای سنگینی به دوشت می‏اندازد، زخم‏ها برمی‏داری، وشاید هم بشود گفت آن‏چه تو باید به دوش بکشی، ناممکن است، حتی برای کوه،

اما تو می‏توانی وباید بتوانی، چون قرار است بی‏قرار باشی، ناپیدا وگم، نام تو لیلی‏ست، لیلی هم یک اسم نیست، بلکه تمامی اسامی‏ست، زمین هم بدون تو کسی را نخواهد پذیرفت، پس همیشه خودت باش .

خودی که بی‏بهانه‏ زندگی می‏کند، بی‏بهانه می‏سوزد، بی‏بهانه عشق می‏ورزد ،بی‏بهانه انار دلش ترک می‏خورد، فقط همین را بدان که تو پایان تشنگی‏ها هستی.

 

دنیایی که واردش می‏شوی، آزمون‏های سختی می‏گیرد ولی اگر عاشقانه زندگی کردن را بلد باشی، سربلندی.

یادت باشد تمام ناکامی‏ها ومشکلات از عشق واهمه دارند.

تو باید عشق را به خوبی انتشار دهی .تو باید جاودانگی را معنا کنی .
و لیلی، به زمین آمد و یاد میکند روزی را که خدا داشت با مشتی خاک خود را در او می‏دمید و اکنون لیلی بعد
از موجود شدن، اولین چیزی که یادش آمد، عاشقی بود،

او عاشق بود .او باید عاشق بماند .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/26ساعت  7:24 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

خدایا من امشب معترفم که  مقصرم ،که نتوانستم با وجود اینکه شبهای قدرت را هم پشت سر گذاشتم سبکبالانه ،عاشقانه ادامه دهم .ولی خالق بی نیاز من ! هنوز به اثرات  دعای جوشن کبیر وبه سر گرفتن قرآنت  دلخوشم .

 

فقط دلم خیلی گرفته ست .مدتهاست که دل تنگی هایم را حتی خدمت شما هم نیاوردم. گرچه خود شاهد بودی ولی جسارت است ،فعلا مرا  دریاب .می ترسم که عاشقی  خسته باشم وباقی ایام را بدون باور عشقت طی کنم وپر پروازم را هم از دست دهم .

 

ترس  من را امنیت  ده ،که فقط در کنار آرامش یاد خودت می خوابد ومی تواند بعد آن مصمم و عاشق دوباره ره بپیماید .زیبایی سکوتم برایم لذت بخش  بود اما چرا خواستی که بخواهد سکوت را بشکنم ؟

 

دیدی برای قلب تاریکم ،شکستنش چقدر مضر بود؟دیدی چه آتشی افروخته شد ؟دیدی خودش  نیز تحمل شنیدن شکستنش را نداشت؟

 

من با صدای او ایمان دوباره آورده بودم ومی توانستم بعد ان حتی در آینه ها نیز جمالت را زیارت کنم .اما ، پس چه مرگم شده که دیگر چیزی نمی بینم

 

.....................................................................................چه بلند همت بود در نابودی ام. کاش  اکنون می رفت  در سرخ ترین ، ساعت خورشید ،بریده هایم را تماشا میکرد .

 

کاش می دید می ترسم ازین بی سرانجامی .می بازم به تمام هراسهایم .کاش باور حضورت را همیشه چون قدیسی که ملزم به ضربانهای قلبم بود ، در درونم حس می کردم.

 

کاش می توانستم به اندازه لحظاتی که عقربه ها هم از تو قدردانی کرده بودن ،همیشه از تو قدردانی کنم .حلالم کن .حلالم کن

 

،به حرمت بزرگ عید مقدسمون .

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/19ساعت  1:12 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

خدای من سلام !آشنای لحظه های محزونم سلام ! دیدی عاشق بی دست وپای وجودت دست از پا درازتر از هرشب پشت سایه های اعتماد بارانها ،سنگر گرفته وخجل از گناهان ،سر بزیر انداخته؟ .بغض گلویش

 

 ،حرفهای ناسروده دلش را شکسته چون حس میکند که اگر هنوز بارانی از چشمه چشمش جوشیدن میکند پس او هنوز عاشق است ومیتواند عاشقی را دوباره بپیماید .فقط خسته است ،فقط سرگردان شده

 

 

است ودر فاصله  رد پای حضورت گم شده  وگم کرده است  ،او هنوز عاشق است .همان عاشق شاعری که ستاره های تسبیحش که از سینه ریز پاره آسمان آبیش به هنگام طلوع تمام نمیشد .ای آشنای لحظه

 

های محزون من  !.......کز هر چه غیر توست من امشب گریخته ام ،باز آی ،ای آشنای من ،سیاهی مرا گرفت ،تا آنکه ((واللیل اذا عسعس والصبح اذا تنفس ))هر چه غیر تو بود از سرم گریخت ،اکنون بیا ،که غیر

  

تویی نیبست در  سرم .فقط ...........فقط قدمهایم ....نمیدانم آن قدمهای بلند در چه راهی شکسته اند؟که این چنین سردو خاموش نشسته اند .وجود نازنین هستی دستم را بگیر ،قدمهایم با من .آسمان

  

آبی ات را پیش رویم بگذار به کام رسیدنش با من ،که به کام رسیدنش همه شبها را قدر میکند ،پس تو ای شب تقدیر سلام .


نوشته شده در  دوشنبه 86/7/9ساعت  2:59 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]