سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که....
 گم شوی در دل ِ این قافیه ها، جوری که ...
 "ضاقت الأرض" شود حکم ِ خدا در سالی...
و تو هم تکیه کنی، تکیه به آن نوری که ...
زل زده بر غزل بی کسی ِ چشمانت...
 که تو اندازه ی عیسای ِ خدا دوری که ...
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
 که تو محکوم
 تو مجبور
بگو زوری که/
بوسه هم مثل هوا خیره به دنیا شده است...
 در و دیوار گواهند، تو مأموری که ...
دو سه روزیست که من مرده ام و می دردم...
 درد و هی درد، کمی درد به کافوری که ...
 تن ِ عریان ِ مرا از دهنت فاصله داد...
 یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که...



نوشته شده در  پنج شنبه 89/7/15ساعت  10:59 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]