سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

گرچه اصلا قصدی برای به روز کردن نداشتم ولی غلط های نقشه ی قلب بشر، که بار دیگر باعث عکس العمل دیازپامی دیگری شد، وادارم کرد تا منهم پرتاب کفشی به کفشهای پرت شده ی ((منتظر زیدی)) اضافه کنم.

 

من واژه برای ((منتظر )) کم دارم

بمب اتمی خفته را  غم دارم

وقتی که صدای نای من شرمنده ست

من نیز به کفش، نیاز مبرم دارم


همین !
و سوسویی از یک رباعی و غزل دیگر

.

 

مُرُِفینی زده ام تا که دمی س‍‍ِر بشوم
آرزو داشت ترا یک شبه کافر بشوم
توی ایمان و مسلمانی من شکی نیست
ولی اینبار قرار است که شاعر بشوم
.
.
.
شوت می کردم از اولین پیچ_شاعر خسته ی مهربان را
بهترین شعرها هم ندارد_حس خاکی ترین توپمان را....
لااقل چیزی از نام او بود_ویرگول های شیرین مکثم
بغض چندم برایت ببارم؟..._دختری دور می زد زمان را
کولی رقص خیس زمینم_شعرهایم حواسی ندارند
رنگ لبهای شعرم پریده_هی صدا میزدند آسمان را
خوابهای تنم ضجه می زد_بچگی هایمان هم خیالی ست
ساعت دست تو وقت خوبیست_کات می زد...خدا! این پلان را
توی ته مانده های خیالت_شاعر ساحلی گشته ام من
کوچه کوچه نشسته ورق زن_یک به یک آخر این رمان را
وسوسه! بوسه ای زد به جانم_شاخه شاخه گناهی نشان داد
هی پیاده پیاده نشسته ست_سرد می کرد همه شاعران را
حاشیه های ذهنم دویده ست_روی عمقی ترین ناله هایم
بوسه هایی قرنطینه گشتند_مدتی خواب دیدند لبان را...
هرزگی های شعرم خیالی ست_سهم عمری مترسک کشیدن
گیج میزد تنم پشت شوتی_دَم کنید خستگی های جان را!!

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/10/1ساعت  11:43 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]