سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا من امشب معترفم که  مقصرم ،که نتوانستم با وجود اینکه شبهای قدرت را هم پشت سر گذاشتم سبکبالانه ،عاشقانه ادامه دهم .ولی خالق بی نیاز من ! هنوز به اثرات  دعای جوشن کبیر وبه سر گرفتن قرآنت  دلخوشم .

 

فقط دلم خیلی گرفته ست .مدتهاست که دل تنگی هایم را حتی خدمت شما هم نیاوردم. گرچه خود شاهد بودی ولی جسارت است ،فعلا مرا  دریاب .می ترسم که عاشقی  خسته باشم وباقی ایام را بدون باور عشقت طی کنم وپر پروازم را هم از دست دهم .

 

ترس  من را امنیت  ده ،که فقط در کنار آرامش یاد خودت می خوابد ومی تواند بعد آن مصمم و عاشق دوباره ره بپیماید .زیبایی سکوتم برایم لذت بخش  بود اما چرا خواستی که بخواهد سکوت را بشکنم ؟

 

دیدی برای قلب تاریکم ،شکستنش چقدر مضر بود؟دیدی چه آتشی افروخته شد ؟دیدی خودش  نیز تحمل شنیدن شکستنش را نداشت؟

 

من با صدای او ایمان دوباره آورده بودم ومی توانستم بعد ان حتی در آینه ها نیز جمالت را زیارت کنم .اما ، پس چه مرگم شده که دیگر چیزی نمی بینم

 

.....................................................................................چه بلند همت بود در نابودی ام. کاش  اکنون می رفت  در سرخ ترین ، ساعت خورشید ،بریده هایم را تماشا میکرد .

 

کاش می دید می ترسم ازین بی سرانجامی .می بازم به تمام هراسهایم .کاش باور حضورت را همیشه چون قدیسی که ملزم به ضربانهای قلبم بود ، در درونم حس می کردم.

 

کاش می توانستم به اندازه لحظاتی که عقربه ها هم از تو قدردانی کرده بودن ،همیشه از تو قدردانی کنم .حلالم کن .حلالم کن

 

،به حرمت بزرگ عید مقدسمون .

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/19ساعت  1:12 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]