سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیا دنیا آْرامش ،تشنه توست ،ای باور حقیقت هستی ،دنیا دنیا آرامش نصیب توست ای کهکشان آرزو وامید .آری من اکنون از آرامشها می گویم از باور نبودنی که چون بودنش مرا مست وعاشقانه لبریز میکند ،قدمهایی رو بر روی قلبم حس میکنم که مرا تا کجاها که نمیبرد .تشنه ام ،تشنه ای که  آرزوی سیراب شدن را دارد .سیراب شدنی که خواهان بدست گرفتن تدبیر زندگی مان است .حقیقتا گیرم ،گیر ماندن ورفتن ،ماندن ورفتنی که اسیرانه من را نظاره گر است .به فرداها وآینده هایی که طعنه زنان برایمان می مانند وتنها صدای پای آنهاست که خانه هامان را جلا میدهد .

عابری را گفتم :اکنون بعد اینهمه مدت ازین سخنها خسته نشده ای ؟واو فقط گفت ای کاش با من بودی ،ومن دوباره تکرارانه پرسیدم :اکنون ازین سخنها خسته نشده ای ؟واو دوباره گفت :ای کاش با من بودی ومن از دست خلوتهای سهمگین او گفتم خدایا چه خوش بود که آسمان زمین من را نگین باران او میکردی .

آرامش این نهفته پیدا را من دیده ام ،در کوچه کوچه های نزدیک آسمان ،در شاخه شکفته باورها ،من دیده ام اورا که در بستر گرم ونمکین خود در همان خلوتگاه آرمیده بود .

میدانم چگونه او را بسترگاه باشم واین چیزی ست که تو آموزگارم بودی ،من فریاد خسته دردم را که درد حقارت نیست از درس تو به زمزمه هستی وشوق کشاندم .ودر آخر باید بگم :ردپای اشکهایم را بگیر تا بدانی کلبه عاشق کجاست .

 

یک سر موی دلبرم به یک جهان نمی دهم                        این دل پرشراره را به این وآن نمیدهم

حاصل عشق من تویی ناز مکن که دلبرا                       یک نفس نحیف تو به کهکشان نمیدهم


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/28ساعت  5:54 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]